میشود خم آسمان بر آستان پارسی ص
رنگ میگیرد جهانم از جهان پارسی
حکم میراند امیر عقل در کاخ بلند
میتراود عشق دایم از زبان پارسی
رستم غیرت نهیب قهرمانی میکشد
از سخن رخشی بتازد پهلوان پارسی
“بوی جوی مولیان آید همی” از جوی او
رودکی شد مست جوی مولیان پارسی
این زمین از عطر دلانگیز عطارش خوشاست
حافظش را خواند باید آسمان پارسی
مولویِ شمس میتابد به پهنای ادب
شمس میرقصد فراز کهکشان پارسی
با سنایی معرفت آغاز میگردد ولی…
سعدیاش را قند میبخشد دکان پارسی
لاهور و تهران و غزنین و سمرقندش یکیست
مست شیراز است کابل در بیان پارسی
بشکند مرز دروغین اقتدا باید کنیم
پشت آرش آن یگانه مرزبان پارسی
یک دماوند غروریم و رها باید کنیم
تیر عاشقپیشگی را از کمان پارسی
بر تن این تک درخت سبزِ سر بر آسمان
تا ابد جاریِ جاری باد جان پارسی
علی شهریار